پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

عکس

سلام گل قشنگ زندگیم ببخش عزیزم که نبودم  به مدت چند ماهی نت نداشتیم وکلی درگیر بودم انشالله از این به بعد از خجالتت در میام   باغ گل پارک چمران اردیبهشت 93   تولد دخمل قشنگم شش شهریور 93   مهر 93 جزیره کیش   دوست دارم عزیز دلم ...
16 آبان 1393

...

سلام عزیز دل مامانی امرزو اولین روز ماه میارک رمضان هستش وتو نسبت به پارسال عاقلتری ودرک بهتری نسبت به مسایل اطرافت داری اما دیشب پدر ما رو در اوردی وقتی برات توضیح دادم که از فردا باید  روزه بگیری یک ساعت تمام فقط می پرسیدی چه ساعتی باید بریم روزه رو بخریم   .وقتی هم که گفتم نباید چیزی بخوریم می گفتی خوب من تو کیفم یه خوراکی میزارم ومی خورم بابایی که نمی تونست جلوی خنده شو بگیره کار هر روز مون شده یا ما میریم خونه خاله یا اونا میان وبعدش با هم میریم پارک ویک عالمه بازی می کنی الانم که قشنگ دوچرخه سواری یاد گرفتی وکلی واسه خودت حال می کنی اما چند تا خالاق بدم پیدا کردی اولش اینکه به چیز گیر میدی ول کن نیستی الب...
8 تير 1393

این روزها

سلام ارام جان نمی خواستم وبلاگت خاک بخوره اما کار ودر گیریهای زندگی دیگه اجازه حضور نمی داد الان داری با گوشی بابا بازی می کنی حسابی واسه خودت خانم شدی دقیقا از اذر ماه باز رفتی مهد کودک وهفته ای یکبار کلاس موسیقی میرفتی خیلی هم علاقه داشتی مامانم بعد ظهرها مشغول کارای خودم میشدم دوستای جدید و محیط جدید باعث شده که کمتر حوصله ات سر بره ومشغول باشی البته الان دیگه کلاس نمبرمت چون احساس می کردم داره واست سخت میشه تو دنبال شیطنت بودی اما کلاس جای یاد گرفتن نت ها بود انشالله یکم بزرگتر بشی میفرستمت از دوباره الا هم که مهد تعطیل شده ومن دودل هستم کلاس نقاشی بفرستمت یا شطرنج یا شنا دیگه خودت دسشویی میری والبته بیشتر عاشق...
26 خرداد 1393

این روزها

سلام عزیز دل مامانی حالا دیگه حسابی واسه خودت خانم شدی ،حرفهای گنده تر از خودت میزنی کلا تو هر بحثی وصحبتی همه باید ساکت باشیم وشما فقط حرف بزنی گاهی واسه مامان ظرف میشوری البته چه شستنی خودتم باهاش میشوری دیگه تو حموم که میری باید خودت خودتو بشوری اگر چه مامانی سر ت گول می مالم ولی تا 20 دقیقهاب بازی نکنی ول کن نیستی وقتی می خوایم بریم بیرون خودت لباساتو انتخاب می کنی وحتما بایدادکلن یزنی اگه عکسی یا چیزی برای ماهها قبل باشه به محض دیدنش یاد اون روز می افتی،شاید خیلی چیزها رو ما فراموش کنیم اما تو حواست هست جدیدا که یاد گرفتی میری خونه همسایه با بچه هاش بازی کنی،خیلی شیک وقتی داریم از پله ها میایم با لا ،میگی مامانی تو برو من ...
18 آبان 1392

تولد کوچولو

فرشته خوشکل من   میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست ،که می توان با آن بهرنجهای زندگی هم دل بست ودر میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلاد تو معراج دستهای من است که عاشقانه تولدت رو شکر می گویم   دفتر اینجا مدتها بود که داشت خاک می خورد،اتفاقات زیادی تو این مدت افتاد که واقعا مامان نمی تونست بیاد بنویسه مسافرت ما خاطره خوبی برات نداشت،افتادنت تو زغال عذاب کشیدن تو وگریه های مامان،خیلی روزهای بدی بود،فقط روزی هزار بارخدا رو شکر می کنم که با صورت تو اتیش نیفتادی هنوز لکه های سوختگی خوب نشده،اگر چه خیلی بهتر شده،اما قلب مامانت با هر جیغ تو وهر تیکه از سوختگی تو کنده شده شاید بگی من مامان خوبی نبودم اما عزیز دل ماما...
9 شهريور 1392

نازدونه من

همه زندگی منی عزیز دلم پارک جوانمردان قربون اون ژستت بشم اردیبهشت رامسر فدات بشم عاشقتم عاشق این ژستای خوشکلتم دوست دارم عشق منی ...
24 خرداد 1392

روزانه های پرنیا جون

سلام عزیز دردونه من اگه بدونی چقدر الان برات نوشته بودم همش پرید دلم می خواد این لب تابوا ز پنجره پرت کنم بیرون خوشکل من تو الان خوابیدی من با خیال راحت برات یه بار دیگه می نویسم کارات شده هر روز گوشی منو بر میداری ،قفل شو باز می کنی به بابایی زنگ میزنی ویک عالمه واسش دلبری می کنی،بابایی باور نمی شد خودت همه این کارها رو می کنی،راتش یه جاهایی میری توی گوشیم که من پدرم در میاد برش گردونم به روز اول،هر وقت دعوات می کنم میگی گوشیتو بده به بابایی زنگ بزنم واز من پیشش شکایت می کنی عاشق پارک رفتنی بهم میگی منو پارک میبری وقتی می گم نه میگی باهات قهر می شما وقتی هم بله می گم،میگی میدونی چقدر دوست دارم،من که میمیرم واسه این ناز وادات تو...
23 فروردين 1392

اومدیم با عکس

سلام میدونم خیلی دیر شده اما برای همه دوستای خوبمون ارزوی سالی سر شار از شادی وسلامت می کنم دقایقی قبل از سال تحویل کشت مارو تا یه ژست بگیره دختر همیشه عصبانی من دختر خاله وپسر خاله که هر لحظه با هم در دعوا هستن وبدون همم نمی مونن عاشقتم مامانی   این بنفشه های خوشکل تقدیم به همه دوستای خوبمون       ...
15 فروردين 1392

احوالات پرنیا خانم

سلام دخترک ناز مامان کار من دگه از معذرت خواهی گذشته برای همین میرم سراغ حرفام دردونه من ،خیلی بزرگ شدی اینروزا مثل بلبل حرف میزنی ومثل یه ضبط سوت هر حرفی که از دهان من وبابا در بیاد تو هم تکرار می کنی،فوق العاده حواست جمعه وهیچ چیزی از ذهنت نمیره،وقتی بیرجند بودیم دست بابابزرگ سوخته بود بعد دو ماه که باهاش حرف زدی اولین چیزی که پرسیدی ازش این بود دستات خوب شد،بنده خدا بابابزرگت که اصلا از ذوق نمیدونست چی بگه به یخچال میگی یچخال واکس میگی واسک لباس بپوشیم میگی لباس بتوشیم(این کلمه رو که میگی مبین میمیره از خنده) کلا ف رو با لفظ س میگی پای ثابت رایش کردنی واز من جلوتر رو میز اریش نشستی وخلاصه به لب ودماغ همه جا رو ارایشی می کنی ...
5 بهمن 1391

دخمل مامان

سلام عزیز دلم فقط می خوام دو تا عکس ذارم نمی دونم بهت چی بگم:شنل قرمزی مامان ،اما شنل نداری که کلاه قرمزی ،آخه فقط کلاه قرمز داری دماغت اصلا به اون شبیه نیست حاجی فیروز،اونم که مرد بود پس تو می شی همون موش موشی مامان     فدای خنده هات بشم،با هر خنده ات تمام غم ها وغصه های من وبابا از بین میره مرسی بابایی که عکس های خوشگل از پرنیا می گیری ...
20 آبان 1391