پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

....

1391/7/28 9:12
نویسنده : مامان جون
576 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک نازم

تو هیچ وقت اوج دوست داشتن منو نمی فهمی مگر زمانی که خودت مادر بشی،نمیدونی چقدر عاشقتم وبا تمام وجودم می پرستمت،تمام لحظه های زندگی من خلاصه شده تو وجود تو،همیشه شاد وسلامت باشی

                                              دوست دارم

دختر شهریوری من

حرف برات زیاد دارم اما نمیدونم از کجا بگم،از این که این مدت مامانی واقعا داغون شدم تا پدر جون حالش خوب بشه لحظه های سختی بود اما خدا رو هزار بار شکر که الان خیلی بهتره

این مدت اولش رفتیم بیر جند  کلی به تو خوش گذشت دیدار مامان بزرگ وبابا بزرگ (پدری)،عمه وبچه ها

خیلی برات خوشحالم وهم غمگین خوشحال از داشتن چنین عمه وبچه هایی

وغمگین از اینکه خیلی دیر می بینیشون

تمام اون یک هفته تو فقط در حال شیطنت کردن وبازی بودی

بعد از برگشت مون با هم راهی شمال شدیم تا مامانی بتونه کمی مراقب باباش باشه

پرنیای نازم

من عاشق بابام هستم یعنی همیشه یه گوشه از قلبم اونجا پیش اوناست دوس دارم تو هم همین حس رو نسبت به بابای خودت داشته باشی

دخترکم خلاصه کنم که الان هم من بهترم وهم خودت

اگر چه هر دومون به شدت سرما خوردیم والان مامانی با بدن تب الود داره برای تو می نویسه

واقعا خیلی بزرگتر وفهمیده تر شدی دیگه همه کلمات وحر فها رو می گی حالا با جمله بندی خودت

یه عروسکی  کادو گرفته بودی یه پیشی کوچولو که هم راه میره وهم میو میو می کنه

تو هم طبق معمول ازش ترسیدی

حالا میری دمشو می گیری میندازیش تو اتاق می گی شلوغ می کنه بزار ادب بشه

هر چند ثانیه هم در رو باز میکنی ونگاهش می کنی از بس که پیشی موند تو اتاق باطریش تموم شد

صدات می کنم پرنیا

می گی جانم حالا در هر حالتی باشی

هم جوره پایه در بیرون رفتن و آرایش کرن هستی ،ول کن هم نیستی

از در و دیوار بالا میری

میگی من میرم خرید چیزی نمی خوای؟

با عروسکات بازی می کنی به زور می خوای بهشون غذا بدی

دیگه وارد فصل جدیدی از زندگیت شدی از کهنه و پستونک خبری نیست

اما اینروزها میری مهد اصلا دوست نداشتم وندارم که بفرستمت اما به خاطر شرایطی که پیش اومده

ومامانی قرار تا ماه دیگه بره سر کار باید بری وعادت کنی

روز اول که منم تو حیاط مهد پا به پای تو اشک ریختم

اصلا هر روز تا میرسیم به اون فضا گریه رو شروع می کنی ومامانی پر میشه از غم وغصه

فقط از خدا می خوام وخواستم که خودش مواظبت باشه

فدات بشم من که حسابی خانم شدی

عاشقتم،نفس منی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

نانا و نینی جون
29 مهر 91 20:43
ای جان قربونش برم که اینقد شیرینه
وقتی به نینی جونت نگاه معصومانه مادرانه نگاه میکنی برای منم دعا کن به همین زودیا مادر بشم


انشالله عزیز دلم
حتما به همین زودیا مامان میشی
سحر
29 مهر 91 23:33
عزیزمیییییییییییییییی
خیلی نازی


لطف داری گلم
مامان آتین
1 آبان 91 9:03
الهـــــــــــی ... عزیزممممممم

چه بزرگ شده ماشالله .. از طرف من ببوسش عزیزم


قربونت
مامان محمد جون
3 آبان 91 16:59
سلام خانمی
امیدوارم هرچی زودتر حاله پدر عزیزت بهتر شه و هیچ وقت غمی تو دلت نباشه عزیزم
اون کوچولویه دوست داشتنی رو هم ببوس


واقعا از لطفت ممنونم،انشالله هیچکس تو دلش غم نباشه
مامان یگانه زهرا
7 آبان 91 14:33
چند وقت ازتون بی خبر بودیم، هزار ماشالله دخملمون خانمی شده واسه خودش


قربون تون برم