احوالات پرنیا خانم
سلام دخترک ناز مامان
کار من دگه از معذرت خواهی گذشته برای همین میرم سراغ حرفام
دردونه من ،خیلی بزرگ شدی اینروزا مثل بلبل حرف میزنی ومثل یه ضبط سوت هر حرفی که از دهان من وبابا در بیاد تو هم تکرار می کنی،فوق العاده حواست جمعه وهیچ چیزی از ذهنت نمیره،وقتی بیرجند بودیم دست بابابزرگ سوخته بود بعد دو ماه که باهاش حرف زدی اولین چیزی که پرسیدی ازش این بود دستات خوب شد،بنده خدا بابابزرگت که اصلا از ذوق نمیدونست چی بگه
به یخچال میگی یچخال
واکس میگی واسک
لباس بپوشیم میگی لباس بتوشیم(این کلمه رو که میگی مبین میمیره از خنده)
کلا ف رو با لفظ س میگی
پای ثابت رایش کردنی واز من جلوتر رو میز اریش نشستی وخلاصه به لب ودماغ همه جا رو ارایشی می کنی
دیگه خودت دسشویی میری ،تازه دستور هم میدی که من نیام،خودت لباساتو در میاری ومیپوشی،هر وقت صدات در نمی یاد میدونم یا رفتی سر وقت کمد لباسات یا جا کفشی،دودونه همه رو باید در بیاری وبپوشی،وباهاشون یه مانور بدی وبری سر وقت بعدی
هر لحظه داری با موبایلت حرف میزنی یا با خاله ها یا با دایی همه رو هم میشناسی
موقع غذا خوردن دیگه لقمه کوچیک نمی خوای تازگی ها خودت برامون لقمه درست میکنی(قربون اون دستای نازت بشم)و خیلی عاشق اینی که تو قابلمه غذا بخوری
هر ماه عاشق یه میوه میشی ودیگه ول کن نیستی در حال حاضر انار،لیمو وموز میوه های محبوبته
عاشق لواشک هم هستی
مادر جون رفته بود مشهد وبرات یه ماشن گرفته هر روز کارت این شده زنگ میزنی مادر جو مشنمو بیار خودت نیا ولی ماشنمو بیار
لباس عروسکاتو در میاری به زور می خوای بهشون میوه یا آب بدی،عاشق عروسک پت ومت هستی بابایی هم که با این دو تا عروسک کولاک میکنه اینقدر خوشت میاد وقتی بابا باهاشون بازی میکنه
مامانی دیگه ذهنم یاری نمیکنه
عاشقتم عزیز دلم
تو این چند روز حتما بقیه عکساتو میذارم