این روزها
سلام ارام جان
نمی خواستم وبلاگت خاک بخوره اما کار ودر گیریهای زندگی دیگه اجازه حضور نمی داد
الان داری با گوشی بابا بازی می کنی حسابی واسه خودت خانم شدی
دقیقا از اذر ماه باز رفتی مهد کودک وهفته ای یکبار کلاس موسیقی میرفتی خیلی هم علاقه داشتی
مامانم بعد ظهرها مشغول کارای خودم میشدم
دوستای جدید و محیط جدید باعث شده که کمتر حوصله ات سر بره ومشغول باشی
البته الان دیگه کلاس نمبرمت چون احساس می کردم داره واست سخت میشه تو دنبال شیطنت بودی اما کلاس جای یاد گرفتن نت ها بود
انشالله یکم بزرگتر بشی میفرستمت از دوباره
الا هم که مهد تعطیل شده ومن دودل هستم کلاس نقاشی بفرستمت یا شطرنج یا شنا
دیگه خودت دسشویی میری والبته بیشتر عاشق اینی که دستاتو با مایع بشوری
گاهی واسم ظرف میشوری
همدم خوب من هستی مخصوصا شب ها موقع خواب اول باید دوتا شعر بخونی بعدش کلی حرف بزنی اونم حرفای قلمبه که گاهی شاخ در میارم
کلا رقیب مامان شدی هر چیزی که من بخرم تو هم خواستارش میشی
عاشق اب بازی ونقاشی هستی
بعضی روزا با هم کیک درست می کنیم
مامانی دیگه حافظه ام یاریم نمی کنه اما چند تا عکس بزارم
عید 93
باغ گل
دوست دارم عشق من