پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

پرنیا خانمی که دیگه بزرگ میشه

1390/8/2 15:08
نویسنده : مامان جون
432 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم ببخش که مامانی دیر اومدم خودت که میدونی چقدر سرم شلوغه وتازه ا زدست شیطنت هات مگه میشه کاری کرد الانم که اومدم از صبح گازمون قطع شدهخیال باطلو من همچنان منتظر اومدنش هستم .وشما هم که خوابیدی دیگه الان

 سرتومیذاری روی پاهام ومی خوابیبغل(داشتم با عمه حرف میزدم)

تازه خبر اینکه منم اصلا دیگه رو پانمی کنمتمژهو شبها هم خودت متکاتو بر میداری وبا هم میریم وتو اتاق می خوابی،قربون دختر باهوشم بشم که خودت دیگه عاقل شدی وشبها کمتر اذیتم می کنی

عزیز دلم حالا قشنگ غذا می خوری ولی نمی دونم چرا زیاد دوس نداری صبحانه بخوری انواع روشها رو امتحان کردم اما فایده نداشت در عوض صبحانهمیوه می خوری(دخترم از الان به فکر اندامشه)

حالا عاشق بیرون رفتنی وتا من میرم سمت در تندی لباساتو میاری که بریم ،قربونت برم که ابنجا تنها هستی واز شانست دو تا پارک هم که کنا ر خونه بود، دارن درستش می کنن ونمیشه رفت توش ولی خلاصه هر روز یه دوری با هم میزنیم. وگاهی هم دلی از عزا در میاریم ودست پر بر می گردیم خونه من که عاشق اون کلاه وشال صورتی هستم که تازه برات خریدم ،وقتی رو سرت میذارم دلم می خواد قورتت بدم از بس که ناز میشی

تو ماه گذشه بردمت آرایشگاه وموهاتو کوتاه کردم .خوشحالم که موهای نازت هر روز داره بیشتر رشد می کنه ولی تو آرایشگاه پدر منو در آوردیکلافه

نازنین من

حالا واسه خودت کلی خانوم شدی وشیطون هر روز چند بار کامل آشپز خونه رو که بهم میریزی ، واسه خودت ظرف میشکنی حالا خوبه که من همه جا رو بستم ،ولی موقع جمع کردن سفره کمک می کنی،قربون اون دستای نازت بشم که وسیله هارو بهم میدی

سعی می کنی جوراباتو بپوشی واستعداد خاصی در شکوندن گیره وگل سر های مامانت دارینیشخند

جدیدا که میری تو اتاق دررو میبندی وپشتی ها رو میندازی و روش سر پا وایمیسی وبپر بپر می کنی هر چنذ لحظه میای یه سرک میکشی ویاز کارتو تکرار میکنی و یا دمپایی های مامان رو می پوشی ولی نمی تنی باهاش راه برینیشخند

دندوناتوسواک می کنی،بهمون غذا تعارف میکنی.

گونه هاتو میاری جلو که بوست کنیم وبرامون بوس هوایی می فرستیبغلماچ

عاشق تاب بازی هستی  وگاهی روش لالا هم می کنی وعاشق آب بازی که بدو میری سمت حموم

اما گل نازم نمیدونم چراهنوز حرف نمی زنی خیلی از کلمه هارو نمی گی

تازه اونایی رو هم که میگی هر وقت عشقت بکشه  می گی(خلاصه باهات برنامه ای داریم)یه حالی به ما میدی ودیگه تموم.

عزیزم خیلی دوست دارم ،  چقدر زمان مثل برق وباد میگذره  چه زودیکسال وخوردهای شدی.120 ساله بشی گل قشنگم

 می خوام عکساتوبذارم  اماچون حجمش زیاده با نینی وبلاگ نمیشه دنباله یه راه چاره هستم که زود زود عکساتو بذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

سحر مامان بهار
4 آبان 90 0:53
سلاااااام عشق خاله مرسی که میای و به ما سرمیزنی جیگر شدی کارای خوشکل و جدید انجام میدیییییییییییییییی بوووووووووووووووس
مامان ارميا
4 آبان 90 8:15
سلام عزيزم.اتفاقا مي خواستن بگم چرا عكس نمي گذاري. راهش اين است.برو روي عكس كليك راست كن و open with بعد mocrosaft ofiss بعد edit picthure بعد composer picthure بعد web page وبعد هم ok و در آخر هم save كن. براي save كردن برو روي فلاپي آبي بالاي صفحه. حجم عكس كم مي شه و مي توني بگذاري. ما همه همين كار رو مي كنيم. خوب خانومي چرا نپرسيدي ؟ همه مامان ها راهنمايي مي كردن. موفق باشي.
مامان ارميا
4 آبان 90 8:16
راستي يادم رفت بگم پرنيا خانومي گل رو ببوس.