این روزها
سلام عزیز دل مامانی
حالا دیگه حسابی واسه خودت خانم شدی ،حرفهای گنده تر از خودت میزنی
کلا تو هر بحثی وصحبتی همه باید ساکت باشیم وشما فقط حرف بزنی
گاهی واسه مامان ظرف میشوری البته چه شستنی خودتم باهاش میشوری
دیگه تو حموم که میری باید خودت خودتو بشوری اگر چه مامانی سر ت گول می مالم ولی تا 20 دقیقهاب بازی نکنی ول کن نیستی
وقتی می خوایم بریم بیرون خودت لباساتو انتخاب می کنی وحتما بایدادکلن یزنی
اگه عکسی یا چیزی برای ماهها قبل باشه به محض دیدنش یاد اون روز می افتی،شاید خیلی چیزها رو ما فراموش کنیم اما تو حواست هست
جدیدا که یاد گرفتی میری خونه همسایه با بچه هاش بازی کنی،خیلی شیک وقتی داریم از پله ها میایم با لا ،میگی مامانی تو برو من دنبالت میام ،تو یک لحظه فرار می کنی
جدیدا تا بابا زنگ میزنه فوری میری دفتر نقاشیتو میاری شروع می کنی به نقاشی کردن اصلا انگار نه انگار.
حالا دیگه اشکال هندسی رو خوب بلدی
رنگ ها رو کامل میشناسی،اعداد رو پشت سر هم میگی
به محض اینکه از خواب بلند میشی میگی مامانی بریم یه دور بزنیم
یعنی عاشق بیرونی(مثل مامان)
اینجا بابایی باید تو همایش شرکت می کردکه من وشما هم بی نصیب نموندیم
ایناج باغ سیب تو مهاباد هستش واقعا جای قشنگی بودش اونم با سیب های خوشمزه