روزهایی که نبودیم
سلام دخترک نازم
درست روز تولدت من وشما همراه خاله محبوبه وشوهر خاله که چند روزی مهمون ما بودن رفتیم شمال
فکر کنم این بهترین کادوی تولد واسه تو بود که دو هفته عالی رو اونجا گذروندی
اما مامانی قبل تولدت شما رو بردم طلا فروشی ودو تا النگو ناز واست گرفتم نمیئونی داشتی چیکار می کردی به هر النگویی که من وخاله دست میزدیم تو هم می خواستی امتحان کنی ،همش دلهره داشتم چطوری باید النگو رو تو دستت بکنم
که خیلی خوب خودت دستاتو بردی جلو وآقای طلا فروش هم انداخت تو دستت
روز تولدت یه کیک کوچولو گرفتیم تو راه و اونجا با خاله ها ومادر جون ودایی تولد تو جشن گرفتیم البته بدون حضور بابایی وهدف کلی جمع کردن کادو بود که با موفقیت انجام شد
تا به وقتش یه تولد خوب تو خونه خودمو ن برات بگیریم به همرا عکس
عسل من
تو اون دوهفته کلی بازی کردی مخصوصا باهوای خوب وبارونی که منو یاد پاییز ومدرسه انداخت البته دو روزاول اونقدر گرم بود که همه ماها کلافه شده بودیم اما بعدش اونقدر هوا عالی بود که من مجبور شدم برم چند دست لباس گرم برات بخرم.
کلی با دختر خاله ومخصوصا پسر خاله ات که دعوا می گرفتین در کل فکر نمی کنم مادر جون دیگه ما رو خونه خودش راه بده گاهی دیگه هم کم می اوریم از دست دعواهای شما اما گاهی هم فقط در حال ماچ کردن وبوسیدن هم بودین،مادر جون که بهت یاد داده بود بهش بگی شهناز
هر وقت هم پدر جون می خواست باهات بازی کنه یا قلقلک ت بده می گفتی برو شهناز رو بخور ،دیگه همه ما از خنده مرده بودیم
یا کلی با بچه ها واسه خودتون می رقصیدین که هر چی بگم از اون لحظه ها کم گفتم که چقدر همه ما ها خندیدیم
دلبر نازم
خیلی حرف زدنت بهتر شده ومن وبابا هر روز بیشتر عاشق حرفات میشیم
درست شدی مثل ضبط سوت هر حرفی ما بزنیم تو هم بلافاصله تکرارش می کنی وما خیلی مواظبیم هر حرفی رو نگیم جلوی تو
اما یه خبر خوب دیگه
پرنیا خانم پستونک رو گذاشت کنار،البته با مشقت فراوان مامانش ،دو روز اول خیلی سخت بود بهونش هم این شد که چهارشنبه پیش مهمون اومد خونمون دختر کوچولوش بهت گفت پستونک بده تو هم با کمال میل وتعجب من پستونک رو دادی به به من وتا غروب که اونا بودن خبری ازش نگرفتی ما هم از فرصت استفاده کردیم وبه کل ترکت دادیم
الان هر شب دونه دونه اسم بچه هایی رو که پستونک نمی خورن میگی ولی خیلی حرف میزنی تا بخوابی وبعدش با کلی ناز وادامی خوابی
کلی می خواستم بنویسم اما همش یادم رفته اما چند تا عکس میذارم
خاله سوسکه مامان،شال وروسری من از دست تو داغون شده
قربون اون چشمای درشت ودر خشانت برم من
جاده لیلا کوه،عسلم مشغول نون خوردنه
روزهای اخر با پستونکش
هوای سرد شمال تو اواخر تابستون
طبق معمول در حال فضولی کردن
سد شنی(خیلی قشنگه)
مشغول نظارته دخترم که باباش کباب ها روخوب درست کنه
بعد از خوردن یه کباب توپ،خندیدن چه حالی میده،عاشق این بلوزه که زندایی واسش کادو اورده