پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

روزهایی که نبودیم

1391/6/27 9:12
نویسنده : مامان جون
776 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک نازم

درست روز تولدت من وشما همراه خاله  محبوبه وشوهر خاله که چند روزی مهمون ما بودن رفتیم شمال

فکر کنم این بهترین کادوی تولد واسه تو بود که دو هفته عالی رو اونجا گذروندی

اما مامانی قبل تولدت شما رو بردم طلا فروشی ودو تا النگو ناز واست گرفتم نمیئونی داشتی چیکار می کردی به هر النگویی که من وخاله دست میزدیم تو هم می خواستی امتحان کنی ،همش دلهره داشتم چطوری باید النگو رو تو دستت بکنم

که خیلی خوب خودت دستاتو بردی جلو وآقای طلا فروش هم انداخت تو دستت

روز تولدت یه کیک کوچولو گرفتیم تو راه و اونجا با خاله ها ومادر جون ودایی تولد تو جشن گرفتیم البته بدون حضور بابایی وهدف کلی جمع کردن کادو بود که با موفقیت انجام شدچشمک

تا به وقتش یه تولد خوب تو خونه خودمو ن برات بگیریم به همرا عکس

عسل من

تو اون دوهفته کلی بازی کردی مخصوصا باهوای خوب وبارونی که منو یاد پاییز ومدرسه انداخت البته دو روزاول اونقدر گرم بود که همه ماها کلافه شده بودیم اما بعدش اونقدر هوا عالی بود که من مجبور شدم برم چند دست لباس گرم برات بخرم.

کلی با دختر خاله ومخصوصا پسر خاله ات که دعوا می گرفتین در کل فکر نمی کنم مادر جون دیگه ما رو خونه خودش راه بده گاهی دیگه هم کم می اوریم از دست دعواهای شما اما گاهی هم فقط در حال ماچ کردن وبوسیدن هم بودین،مادر جون که بهت یاد داده بود بهش بگی شهناز

هر وقت هم پدر جون می خواست باهات بازی کنه یا قلقلک ت بده می گفتی برو شهناز رو بخور ،دیگه همه ما از خنده مرده بودیم

یا کلی با بچه ها واسه خودتون می رقصیدین که هر چی بگم از اون لحظه ها کم گفتم که چقدر همه ما ها خندیدیم

دلبر نازم

خیلی حرف زدنت بهتر شده ومن وبابا هر روز بیشتر عاشق حرفات میشیم

درست شدی مثل ضبط سوت هر حرفی ما بزنیم تو هم بلافاصله تکرارش می کنی وما خیلی مواظبیم هر حرفی رو نگیم جلوی تو

اما یه خبر خوب دیگه

پرنیا خانم پستونک رو گذاشت کنار،البته با مشقت فراوان مامانش ،دو روز اول خیلی سخت بود بهونش هم این شد که چهارشنبه پیش مهمون اومد خونمون دختر کوچولوش بهت گفت پستونک بده تو هم با کمال میل وتعجب من پستونک رو دادی به به من وتا غروب که اونا بودن خبری ازش نگرفتی ما هم از فرصت استفاده کردیم وبه کل ترکت دادیمنیشخند

الان هر شب دونه دونه اسم بچه هایی رو که پستونک نمی خورن میگی ولی خیلی حرف میزنی تا بخوابیکلافه وبعدش  با کلی ناز وادامی خوابی

کلی می خواستم بنویسم اما همش یادم رفته اما چند تا عکس میذارم

 

خاله سوسکه مامان،شال وروسری من از دست تو داغون شده

قربون اون چشمای درشت ودر خشانت برم منماچ

جاده لیلا کوه،عسلم مشغول نون خوردنه

روزهای اخر با پستونکش

هوای سرد شمال تو اواخر تابستون

طبق معمول در حال فضولی کردن

سد شنی(خیلی قشنگه)

مشغول نظارته دخترم که باباش کباب ها روخوب درست کنه

بعد از خوردن یه کباب توپ،خندیدن چه حالی میده،عاشق این بلوزه که زندایی واسش کادو اورده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

باران قلنبه
31 شهریور 91 14:32
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین. دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره. آدرس سایت آتلیه سها: Soha.torgheh.ir/festival لینک مستقیم جشنواره تو وبم هست یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه من نیاز دارم به رای شما البته اگر قبلا به کودک دیگری رای داده اید میتوانید دوباره به دخمل من رای بدهید عجله کنین امروز روز آخره یادتون نره هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سمیرا
31 شهریور 91 15:46
خیلی دختر نازی داری خدا برات نگه داره
فریبا
31 شهریور 91 15:47
یه عالمه بوس واسه پرنیا کوچولو
مامان ارمیا
1 مهر 91 13:02
سلام. چقدر دیر میای. وای چه دخملیمون ناز شده. هزاران تا بوسسسسسسسسسسسسس.


سلام ممنون از لطفت
خیلی گرفتارم