پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

سفر1

سلام سلام صد تا سلام بلاخره ما از از مسافرت پر از خاطره مون برگشتیم خیلی از شهر های ایران رو گشتیم ، و کلی روحیمون عوض شد دختر خوشکلم که خیلی تو طول راه خوب بود فقط دیگه دقایق آخر رسیدن مون خسته شده بود. ما حدود 5 صبح راه افتادیم از تهران به سمت بیر جند اونم با ماشین خودمون ، جالبش اینجا بود که همه پولهامون تو عابر بانک بود و شب قبلش همه عابر بانک ها خراب بود وما فقط با 20 هزار تومان مسافرت مون رو  شروع کردیم خدا روشکر دایی پرنیا جون به داد مون رسید ، ولی تو طول این سفر با آدمهای خیلی مهربون و مهمان نوازی آشنا شدیم مخصوصا تو شاهرود که هنوز که هنوزه به رفتار پر محبت شون فکر می کنیم،اما راهی که ما می رفتیم گرم بود وجاده هم کویری ...
2 خرداد 1390

مریضی

سلام به همه کوچولوهای  ناز  و مامانهای خوبشون خیلی دلم می خواست زودتر بیام و بنویسم اما به خاطر مریضی نتونستم (از شما دور باشه) ، اول که من مریض شدم  و تا دو روز نمی تونستم از جام بلند بشم اگه بابایی پرنیا نبود که هیچی ، مجبور شد از کارش بزنه و خونه بمونه مرسی بابایی و حالا پرنیای نازم مریض شده ،کلی بی حاله و زیر چشماش گود رفته از پریروز نه زیاد شیر می خوره و چند بار هم بالا آورده ... دکترش میگه مریضیش باید روندشو طی کنه و من خیلی غصه دارم دائم دلش می خواد بغلش کنم و اصلا چند لحظه تنها نمی مونه والانم خوابیده تا من تونستم بیام کمی بنویسم تو رو خدا مواظب کوچولوهاتون باشین میگن این یک نوع ویروس هستش و خیلی راحت هم من...
2 خرداد 1390

روزمرگی

  الان که دارم تایپ می کنم  فرشته نازم خوابیده البته با کلی غر زدن تو عید دو تا دندون جلو پرنیا در اومد وهر روز داره بیشتر بیرون میزنه تو خونه مادر جونش(مامان خودم) واسش دندونک گرفتیم اما تو همه وسیله هایی که گذاشته بودیم پرنیا دستشو رو قر ان گذاشت کلی واسش دست زدیم و کلی کادو گرفت وخاله ها وزندایی جونش کلی مارو شرمنده کردن دختر خوشکلم حالا تو رورئوک راه میره قشنگ میشینه البته نه زیاد وباید حواسمون بهش باشه از خودش صداهاب عجیب غریب در میاره گاهی فکر می کنیم که میگه بابا وعلاقه خاصی به خوردن موبایل وکنترل تلویزیون داره ولی تو این چند روز غیر شیر واب چیز دیگه ای نمی خوره نمی دونم واسه دندونشه یا چیز دیگه ...
21 فروردين 1390

سالی که گذشت

سال 1389 با همه خوبی ها وبدیهاش تموم شد برای من که خوبیهاش بیشتر بود اول از از همه اینکه خدا یه فر شته کوچولو خوشکل به ما داد که روز به روز داره با مزه تر میشه وکلی حال وهوای زندگیمون رو دچار تغییر کرده من همیشه خدا رو شکر می کنم که پرنیا رو بدون هیچ سختی به ما داد واین خودش بزرگترین نعمت برای من بود فرشته نازم روز 6 شهریور بدنیا اومد البته اونم با اصرار های من چون تو سونو من تاریخ زایمانم 15 شهریور بود ولی خوب عشق به نی نی باعث شد که زودتر بدنیا بیاد قرار بود ساعت 6 صبح  ما تو بیمارستان باشیم وای که چه لحظه هایی بود پر از قشنگی همراه با استرس من اولین زائو بودم که اومده بودم مراحل پذیرش انجام شد بهم سرم وصل کردن  ومن ...
17 فروردين 1390

آشنایی

سلام به همه دوستای خوبی که قرار هستش از این به بعد کنار من وپرنیا باشن منم مثل خیلی از مامانا اینجا رو درست می کنم  و از کارها وخاطرات مون می نویسم برای اینکه یه زمانی فرشته کوچولو من بیاد وبخونه  پرنیای نازم 6 شهریور 1389 بدنیا اومد وزندگی من وباباشو پر از شیرینی وخاطره کرد خوشحال میشم نظر بدین وهمراه ما باشین وراهنماییم کنین پیشاپیش از همه ممنونم ...
17 فروردين 1390