پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

سفر1

1390/3/2 15:48
نویسنده : مامان جون
367 بازدید
اشتراک گذاری

ماچسلام سلام صد تا سلام بلاخره ما از از مسافرت پر از خاطره مون برگشتیم

خیلی از شهر های ایران رو گشتیم ، و کلی روحیمون عوض شد دختر خوشکلم که خیلی تو طول راه خوب بود فقط دیگه دقایق آخر رسیدن مون خسته شده بود.

ما حدود 5 صبح راه افتادیم از تهران به سمت بیر جند اونم با ماشین خودمون ، جالبش اینجا بود که همه پولهامون تو عابر بانک بود و شب قبلش همه عابر بانک ها خراب بود وما فقط با 20 هزار تومان مسافرت مون رو  شروع کردیم

خدا روشکر دایی پرنیا جون به داد مون رسید ، ولی تو طول این سفر با آدمهای خیلی مهربون و مهمان نوازی آشنا شدیم

مخصوصا تو شاهرود که هنوز که هنوزه به رفتار پر محبت شون فکر می کنیم،اما راهی که ما می رفتیم گرم بود وجاده هم کویری

جاتون خالی یه دوباری جریمه شدیماوه و دو باری هم پلیس ما رو نگه داشت  البته  یکیش  خیلی الکی بود آخاصلا دلیل خوبی نداشت و لی ما ازش می گذریم و میذاریم به شیرینی سفرچشمک

تو سمنان صبحانه خوردیم ، ولی چقدر گرم بود ، تو طول راه که همه فامیل چه از طرف خودم وچه بابای پرنیا همیشه با ما در تماس بودن  و کلی ما رو شرمنده کردن ، وقتی برای نهار نگه داشته بودیم یه خانوادهای بود که خیلی به ما نگاه می کرد به محض اینکه بابای پرنیا رفت گلاب به روتون خجالتدسشویی یکی از خانومای اون خانواده اومد کنارمون و بهم گفت اجازه میدین عروس مون دختر تون رو بغل کنه و من هم با کمال میل اینکارو کردم ولی بهشون تذکر دادم که احتمال داره پرنیا گریه کنه ولی دخمل گلم کلی هم خندید وهمشون دورش جمع شده بودن و نازش میدادن فرشته ، خلاصه ساعت 11 شب رسیدیم بابابزرگ پرنیا حاضر نبود ولش کنه اینقدر که نازش میداد . عمه جونش که کلی ما رو شرمنده کرد هم از کاوهای قشنگش و هم کیک تولدی که برای پرنیا گرفت  هورافعلا باید برم چون دخمل نازم داره بیدار میشهخواب

 

برای پرنیای گلم

وفتی تو راه و پیش فامیل همه قربون صدقه ات می رفتن  من تو دلم قند آب میشد ، دختر گلم نمیدونی چقدر دوست دارم . چقدر با خندهات دلم پر میکشه ، وای اون لحظه هایی که از اون لبخندهای متفکرانه میزنی و خودتو لوس میکنی دلم می خواد بچلونمت و اینقدر بوست کنم که خسته بشم حال دیگه باید خیلی بیشتر حواسم بهت باشه چون دیگه قشنگ چهار دست و پا راه میری . خیلی عاشقتم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

پریسا
10 اردیبهشت 90 16:11
سلام
انشالله سفرهای پر ماجرای بعدی ...
خیلی از سایتت خوشم میاد هر روز میام می خونم ولی نظری نمیدم راستش بیشتر دلم می خواد بخونم یه کم تنبل هستم
انشالله روزی برسه که پرنیا خوشگله بیاد از مامانش بنویسه برعکسی
خلاصه بهترین ها برای شما خانواده عاشق


فدای تو بشم پریسا جون خلاصه من وپرنیا خیلی خوشحال میشیم که به ما سر بزنی
محبوبه
11 اردیبهشت 90 1:11
سلام
مرسی عزیزم بابت کامنتت
دخترت خیلی نانازه از طرف من ببوسش
ایشالا تولد 120 سالگیش


ممنون محبوبه جون
مامان ابوالفضل
11 اردیبهشت 90 14:09
سلام، به سلامتی برگشتین،همیشه به سفر و خوشی باشین. امیدوارم پرنیا جون همیشه خوش در کنارتون باشه


ممنون عزیز دلم
مامان بهار
12 اردیبهشت 90 3:03
به سلامتی و دل خوش ایشالا همیشه به مسافرت باشییییییید آپم
مامان محمد جون
14 اردیبهشت 90 11:03
سلام مامان پرنیاجون
از اینکه به ما سرزدید ممنون ماشالا چه دخمل گلی داری وبشم مثل خودش قشنگه امیدوارم همیشه از قشنگی های زندگیش بنویسی


مرسی عزیز دلم
رقیه دختر دایی نرگس
6 خرداد 90 13:50
پرنیا جان چه عکس های قشنگی داری


مرسی گلم