سلام دوباره
سلام عزیز دل مامان
میدونم مامان خوبی نبودم وخیلی دیر دارم برات می نویسم
خودت که میدونی چقدر دوست دارم
دختر نازم اینروزا مامانت زیاد حال خوبی نداره واصلا دست ودلش به نوشتن نمیره کلی خاطره های خوب اما اصلا نمی تونم بنویسم
تو این مدت یه اتفاقاتی افتاده که کلا مامانی اصلا دل ودماغ هیچ کاری رو نداره ودلش از همه پره هر بار خواست بنویسم نتونستم و
دلم نمی خواست با نوشته هام وب قشنگ تو خراب کنم
خدا رو شکر که یه ماه رمضان دیگه کنار ما هستی ، ومن هر روز دارم بزرگتر شدن تو رو می بینم .هر روز شیرین تر میشی کارهایی می کنی که دل من وبابایی رو آب می کنی
خجالت می کشی ،خودتو لوس می کنی،جدیدا تا یه کاری می کنیم بهمون میگی بچه بد
خدا روشکر کم کم هم از یه پروسه دیگه داریم با موفقیت بیرون میایم اونم پوشک کردن شماست که فقط موقع خواب شب وبیرون رفتن طولانی ازش استفاده می کنیم
خوشکلم ،مرسی ازت که همه جوره با مامان همکاری می کنی واونقدر باهوش هستی که خودت زود همه چیز رو می فهمی
حالا خیلی از کلمه ها رو می گی وهمیشه هم می گی این کیه به جای این که بگی این چیه؟
همیشه سرت تو جا کفشیه وبا کفشهای من تو خونه راه میری عاشق کفش پاشنه بلند هستی(مثل مامانی) وداد همسایه ها رو در اوردی
بهش می گم:
پرنیا بابا کجاست؟
کار
چی بیاره؟
پول
کی بخوره؟پرنا(روشکمش هم میزنه ومیگه)
بازم میام منویسم
حالا چند تا عکس خوشکل
اردیبهشت پارک چیتگر
راحیل عزیزم
وروجکای خاله رها ومبین
بهش می گم اسمت چیه؟پرنا