پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

روزانه های پرنیا

1390/3/27 0:37
نویسنده : مامان جون
322 بازدید
اشتراک گذاری

اومدم که بنویسم با کلی حرف

اما الان هیچی به ذهنم نمی یاد

طبق معمول پرنیا جون رو خواب کردم تا بتونم بیام چند خطی براش بنویسم

احساس می کنم امروز مامان خوبی نبودم چون خیلی سرش داد زدم .به معنای واقعی منوکلافهبود

وقتی هم که سرش داد می زنم ، چنان نگاهی منو می کنه که خودمخجالت وحتی بغضم می گیره اما به خدا نه به هیچ کاری میرسم تازه یاد حرف های (مامان محمد جون) می افتم ،طفلی نمی دونه که همه همین طوری هستن .

           قلب کوچولوی دوست داشتنی من منو ببخش ، بدون که خیلی دوست دارمقلب

تو این مدت که نبودیم خدا یه بار دیگه بازم لطف شو شامل حال ما کرد و پرنیا جونم صاحب یه دختر خاله ناز و گوگولی شد به نام راحیل ، بیچاره آبجی جونم که دیگه خواب تعطیلخمیازه

اما حیف که از ما خیلی دورن ولی خوب شاید تا یک ماه دیگه بتونیم این نی نی خوشگل رو ببینیم

اما تو این روزها تنها کار مفید به نظر خودم این بود که تونستم ساعت خواب پرنیا رو تغییر بدم

آخه این خانوم خانوما گاهی تا 2 بیدار می موند ولی حالا من خیلی خوشحالمهوراکه تونستم تغییر بدم و ساعتش رو بیارم به 10تا 11

اما از این دونه انارم بگم که الان کلن 4 تا نگین خوشگل تو دهانش داره

و وای به روزی که اشتباهی انگشتامون بره تو دهان این خانومی البته بر عکسش هم هست وقت تمام

وسایل خونه هم که دیگه نگین هیچ کدوم از دستش در امان نیست

همه جاهاشون تغییر کرده الان بوفه رو پاک می کنم اما به 2 دقیقه نمی کشه که با انگشتای قشنگش افسوس ، سیب زمینی ها و پیاز ها هم که دیگه نگوخنده ، حالا دیگه گل نازم قشنگ بای بای می کنه یه چند ثانیه بدون کمک سر پا وای میسته و یه هنر دیگه که اونم نی نای نای می کنهبغل

خلاصه جونم براتون بگه که دوتایی رفتیم و یه کادو خوشمل واسه بابایش خریدیم

البته اصل سورپرایز مون مونده اونم واسه فردا!!!!!!!!!

نفس من ، ناز گل من

یه عالمه دوست دارم با وجود تمام شیطنت هات و تمام خرابکاریهات من عاشقتمماچقلب

و در پایان می خوام پیشاپیش روز مرد رو به همه باباهای دنیا و صد البته شوهرم عزیزم که همه جوره تمام تلاششو واسه خوشبختی من و پرنیا انجام میده ( بابایی دوست داریم )

و بابا جون خودم  که هیچ وقت نمی تونم ذره ای از محبت هاشو جبران کنم و حیف که پیشم نیستی افسوسو پدر شوهر نازنینم که محبت پدری رو در حقم تمام کرده بغلتبریک بگم ، انشالله 120 ساله بشن و سایه شون همیشه رو سر مون باشهماچ و صد البته به باباهای نی نی وبلاگ

که همیشه خوش وخرم کنار خانواده هاشون باشن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان سید ابوالفضل
25 خرداد 90 20:53
میلاد با سعادت مولود کعبه مولی الموحدین ،امیرالمومنین، امام علی (ع) محضر امام عصر و الزمان، امام الانس و الجان حجت ابن الحسن العسکری حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج و تمام عاشقان حضرت تبریک وتهنیت باد. روز پدر مبارک
مامان ابوالفضل
26 خرداد 90 19:04
سلام به مامانی و پرنیا جون
اولا مامانی غصه نخور ، چوب مادر گله هر کی...
دوما خاله شدن مبارک
سوما روز بابایی پرنیا جون مبارک
چهارما خوش به حالت پرنیا جون که مامانت اینقدر حواسش به کارهای کوچولو ونازت هست و اونا رو برات به خاطره می نویسه


فدای تو عزیز دلم بشم که اینقدر محبت داری ... ماچ ماچ
مامان آبتین
29 خرداد 90 0:10
سلام مامان پرنیا جون از طرف من و آبتین به یه بوس ازدخملتون بگیرید در ضمن عزیزم هر جور هم نی نی دخملی اذیتت کرد خواهش می کنم سرش داد نزن چون روی روحیه اش تاثیر میگذاره


باشه عزیزم
مامان باران
29 خرداد 90 17:43
سلام لطفاً دخملمونو اذیت نکن
سيدمهدي
3 تیر 90 6:09
سلام.آپپپپمممممممممممممم تشريف بياري خوشحال ميشم
هانیه
4 تیر 90 11:19
سلام عزیزم منم گاهی اوقات حسابی کلافه میشم ولی دو دقیقه بعد دوباره کلی قربون صدقش میرم..
پرنیا جون رو به دوستان دخترم اضافه کردم (با اجازه)


خواهش مي كنم عزيز دلم
مامان سید ابوالفضل
8 تیر 90 15:43
سلام عزیزم خوبین
مامـان آتـیـن
11 تیر 90 18:32
سلام خانومی خوبی؟ پرنیای گلم چطوره؟ خاله شدنتو تبریک میگم عزیزم پرنیای نازمو ببوس
مامان يگانه زهرا
11 تیر 90 18:48
دختر نازمونو دعوا نكن
مامان جون ميشه بگي چطوري ساعت خوابشو تغيير دادي ،چون يگانه زهرا هم تا 2 بيداره!!!!!!!!!


سلام عزیزم
راستش غروبا دیگه نمی ذارم بخوابه باهاش بازی می کنم
تا خواب از سرش بپره
یه چند روز سخته ولی بعدش عادت می کنه (البته این روش منه)ودر کل روند خوابش تغییر می کمه
هانیه
12 تیر 90 13:36
سلام عزیزم پرنیا جونو ببوس
مامان باران
12 تیر 90 20:30
سلام چرا دیگه خاطره های پرنیا جونو نمی نویسی؟


سلام عزيزم ،مرسي كه پيگير هستي،واقعا ممنون.به روي چشم .اين مدت مسافرت بوديم
bita
14 تیر 90 9:52
سلام مامی پرنیای عزیز

قدم نورسیده مبارک

مرسی که وبلاگمو دنبال می کنی


ممنون عزیز دلم