روزانه های پرنیا
اومدم که بنویسم با کلی حرف
اما الان هیچی به ذهنم نمی یاد
طبق معمول پرنیا جون رو خواب کردم تا بتونم بیام چند خطی براش بنویسم
احساس می کنم امروز مامان خوبی نبودم چون خیلی سرش داد زدم .به معنای واقعی منوبود
وقتی هم که سرش داد می زنم ، چنان نگاهی منو می کنه که خودم وحتی بغضم می گیره اما به خدا نه به هیچ کاری میرسم تازه یاد حرف های (مامان محمد جون) می افتم ،طفلی نمی دونه که همه همین طوری هستن .
کوچولوی دوست داشتنی من منو ببخش ، بدون که خیلی دوست دارم
تو این مدت که نبودیم خدا یه بار دیگه بازم لطف شو شامل حال ما کرد و پرنیا جونم صاحب یه دختر خاله ناز و گوگولی شد به نام راحیل ، بیچاره آبجی جونم که دیگه خواب تعطیل
اما حیف که از ما خیلی دورن ولی خوب شاید تا یک ماه دیگه بتونیم این نی نی خوشگل رو ببینیم
اما تو این روزها تنها کار مفید به نظر خودم این بود که تونستم ساعت خواب پرنیا رو تغییر بدم
آخه این خانوم خانوما گاهی تا 2 بیدار می موند ولی حالا من خیلی خوشحالمکه تونستم تغییر بدم و ساعتش رو بیارم به 10تا 11
اما از این دونه انارم بگم که الان کلن 4 تا نگین خوشگل تو دهانش داره
و وای به روزی که اشتباهی انگشتامون بره تو دهان این خانومی البته بر عکسش هم هست
وسایل خونه هم که دیگه نگین هیچ کدوم از دستش در امان نیست
همه جاهاشون تغییر کرده الان بوفه رو پاک می کنم اما به 2 دقیقه نمی کشه که با انگشتای قشنگش ، سیب زمینی ها و پیاز ها هم که دیگه نگو ، حالا دیگه گل نازم قشنگ بای بای می کنه یه چند ثانیه بدون کمک سر پا وای میسته و یه هنر دیگه که اونم نی نای نای می کنه
خلاصه جونم براتون بگه که دوتایی رفتیم و یه کادو خوشمل واسه بابایش خریدیم
البته اصل سورپرایز مون مونده اونم واسه فردا!!!!!!!!!
نفس من ، ناز گل من
یه عالمه دوست دارم با وجود تمام شیطنت هات و تمام خرابکاریهات من عاشقتم
و در پایان می خوام پیشاپیش روز مرد رو به همه باباهای دنیا و صد البته شوهرم عزیزم که همه جوره تمام تلاششو واسه خوشبختی من و پرنیا انجام میده ( بابایی دوست داریم )
و بابا جون خودم که هیچ وقت نمی تونم ذره ای از محبت هاشو جبران کنم و حیف که پیشم نیستی و پدر شوهر نازنینم که محبت پدری رو در حقم تمام کرده تبریک بگم ، انشالله 120 ساله بشن و سایه شون همیشه رو سر مون باشه و صد البته به باباهای نی نی وبلاگ
که همیشه خوش وخرم کنار خانواده هاشون باشن