مسافرت
سلام به همه دوستای خوبم به همه کوچولو خوشکلا
راستش یه چند مدتی نبودیم ،جاتون خالی با پرنیا جون رفته بودیم مسافرت(هیچ سالی مثل امسال من مسافرت نرفته بودم البته پا قدم خوشکل ماما ن بوده)جاتون خیلی خالی یه دوهفته ای اونجا بودیم به همرا مادرجون وپدر جون پرنیا وصد البته جوجه های خاله بزرگه و خاله وسطی
از دخمل کوچولوش که هر چی بگم کم گفتم(نو رسیده) راحیل جون ،ریز میزه با چشمهای طوسی خوشکل وعین بلور از بس که سفیده این بچه، و ازرها خوشکل خودم که ماشالله واسه خودش خانومی شده وزبون داره که نگو، من به معنای واقعی،تا هم دعواش می کنی میگه منو دوس نداری از بس که این بچه حرف میزنه وسوال میپرسه
اما از هر چی بگذریم از پرنیا خانم نمیشه گذشت که حسابی منو شرمنده خودش کردهاز بس این خانوم خانوما اونجا منو اذیت کردتا دو روز که اصلا می گفت منو زمین نذار تا جاایی که گفتم بهتره بارو بندیل رو جمع کنماما خوب با پرویی تمام موندیم خلاصه چشم تون روز بد نبینه کسی حق نداشت به این خانومی نگاه کنه اونوقت بود که پرنیا گریه ای می کرد اونسرش نا پیدا
مخصوصا یه روز رفتیم خونه دایی ام اونجا تا پسر دایی هامو دید اونقدر گریه کرد که من اصلا بالا تو خونه نرفتم، برنامه ای داشتیم باهاش
همه کارامو زمانی انجام میدادم که جیگر طلا خواب بوه بود البته الان هم همینطوری هستش
ولی در کل خیلی خوب بود همه خواهرها با بچه های زلزله شون دور هم جمع بودیم بیچاره بابای من که اصلا نمی تونست بخوابه تا سرشو میذاشت رو متکا بچه ها هم حمله هاشونو شروع می کردنما خواهرا با مامانم وقتی همه می خوابیدن تازه حرفامون گل مینداخت(به یاد دوران مجردی)
حالا هم که برگشتیم خانومی من عادت کرده بود به شلوغی وحالا دور مون خلوت شده یه جور دیگه بهونه می گیره،ودایم نق میزنه وباید بغلش کنم ویه دستی کارامو انجام بدم
حالا اگه کتکم نزنین
هفته دیگه می خوایم بریم مشهد خیلی حس خوبی دارم چون برای اولین باره که سه تایی داریم میریم
ولی خدا اونجا رو به خیر کنه امیدوارم پرنیا همکاری لازم رو با ما بکنه
فعلا برم تا خانومی خونه رو رو سرش خراب نکرده