پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

مسافرت

1390/4/14 16:59
نویسنده : مامان جون
383 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم به همه کوچولو خوشکلا

راستش یه چند مدتی نبودیم ،جاتون خالی با پرنیا جون رفته بودیم مسافرت(هیچ سالی مثل امسال من مسافرت نرفته بودم البته پا قدم خوشکل ماما ن بوده)جاتون خیلی خالی یه دوهفته ای اونجا بودیم به همرا مادرجون وپدر جون پرنیا وصد البته جوجه های خاله بزرگه و خاله وسطی

از دخمل کوچولوش که هر چی بگم کم گفتم(نو رسیده) راحیل جون ،ریز میزه با چشمهای طوسی خوشکل وعین بلور از بس که سفیده این بچه، و ازرها خوشکل خودمبغل که ماشالله واسه خودش خانومی شده وزبون داره که نگو، من به معنای واقعیهیپنوتیزم،تا هم دعواش می کنی میگه منو دوس نداری از بس که این بچه حرف میزنه وسوال میپرسهآخ

اما از هر چی بگذریم از پرنیا خانم نمیشه گذشت که حسابی منو شرمنده خودش کردهتعجباز بس این خانوم خانوما اونجا منو اذیت کردتا دو روز که اصلا می گفت منو زمین نذار تا جاایی که گفتم بهتره بارو بندیل رو جمع کنمافسوساما خوب با پرویی تمام موندیم خلاصه چشم تون روز بد نبینه کسی حق نداشت به این خانومی نگاه کنه اونوقت بود که پرنیا گریه ای می کرد اونسرش نا پیدا

مخصوصا یه روز رفتیم خونه دایی ام اونجا تا پسر دایی هامو دید اونقدر گریه کرد که من اصلا بالا تو خونه نرفتم، برنامه ای داشتیم باهاش

همه کارامو  زمانی انجام میدادم که جیگر طلا خواب بوه بود البته الان هم  همینطوری هستش

ولی در کل خیلی خوب بود همه خواهرها با بچه های زلزله شون دور هم جمع بودیم بیچاره بابای من که اصلا نمی تونست بخوابه تا سرشو میذاشت رو متکا بچه ها هم حمله هاشونو شروع می کردنابروما خواهرا با مامانم وقتی همه می خوابیدن تازه حرفامون گل مینداخت(به یاد دوران مجردی)لبخند

حالا هم که برگشتیم خانومی من عادت کرده بود به شلوغی وحالا دور مون خلوت شده یه جور دیگه بهونه می گیره،ودایم نق میزنه وباید بغلش کنم ویه دستی کارامو انجام بدم

حالا اگه کتکم نزنینلبخند

هفته دیگه می خوایم بریم مشهد خیلی حس خوبی دارم چون برای اولین باره که سه تایی داریم میریم

ولی خدا اونجا رو به خیر کنهخیال باطل امیدوارم پرنیا همکاری لازم رو با ما بکنهنگران

فعلا برم تا خانومی خونه رو رو سرش خراب نکردهلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان ماهان عشق ماشین
14 تیر 90 17:52
تولدت پیشاپیش مبارک.مامانی از الان دست به کارشو وقت کم نیاری.


مرسی عزیز دلم
مامان پرنیا
14 تیر 90 22:03
سلام اسم دخترت خیلی قشنگه
منم یه پرنیای 2 ماهه دارم

دخملت خیلی خوشگله ماشا..
خدا برات نگه اش داره


مرسی عزز دلم
خدا کوچولو شما رو هم حفظ کنه
مامان محمد جون
15 تیر 90 16:14
سلام
وقتي نوشته هاتو مي خونم ياد خودم با محمد مي افتم ،دوست خوبم دركت ميكنم ،بهتر زياد سخت نگيري،من وقتي يكم خونسرد ميشم و با محمد برخورد مي كنم ،اونم آرومتره،اميدوارم هميشه با هم شاد باشين


مرسی عزیزم از نظر خوبت
مامان سید ابوالفضل
15 تیر 90 21:03
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد عیدت مبارک
سحر کوچولو
15 تیر 90 22:58
سلام پرنیا خوشکله
خدا حفظش کنه
مامانی رو اذیت نکن


مرسی عزیزم
سمیرا مامان سپهر
18 تیر 90 11:59
مامان سودی
18 تیر 90 16:21
سلام مامان پرنیا جون
امیدوارم که همیشه خوب و سلامت باشید .
ممنون از اینکه به یادم هستی . نت ندارم ببخشید .
سفر خوش بگذره مارو هم دعا کن .
ناناسی خانمم ببوسسسسسس.


محتاجيم به دعا عزيزم
سمیرا مامان سپهر
19 تیر 90 10:40
مامان گیلاس
19 تیر 90 17:18
سلام ماشالله دخترتون خیلی نازه


ممنون عزیز دلم
مامان يگانه زهرا
21 تیر 90 14:35
انشالله سفر خوبي داشته باشيد
مامان آتین
22 تیر 90 19:55
سلام عزیزم هنوز رسیدن بخیر نگفته باید سفر بی خطر بگیم و راهیت کنیم آره؟؟؟؟
امیدوارم پرنیا جون تو این سفر دیگه هوای مامانو داشته باشه و حساااااااااابی بهتون خوش بگذره
التماس دعا ... وقت زیارت و دعا آتین منو فراموش نکنی مامان مهربون
می بوسمت عزیزم


ممنون عزیزم
حتما.وظیفه ام هستش
مامان سید ابوالفضل
26 تیر 90 3:37
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه . . . عید شما مباااااااارک
مامان آبتین
27 تیر 90 19:12
عزیزم چه دخمل نازی منم دارم آبتین جونو می برم مشهد امیدوارم همکاری لازم رو مثل تو ناز نازی با ما داشته باشه