دخترم داره 1ساله میشه
سلام نازنیم
این پست رو در حالی مینویسم که فردا روز تولدت هستش
نمیدونم چطور برات بنویسم واز کدوم یکی از کارات بگم
فقط میتونم بگم که تو اومدی وهمه تنهایی من با وجودت تموم شد پارسال تو همچین روز دیگه دل تو دلم نبود هم استرس وهم خوشحالی هر دوش با هم قاطی بود اون شب تا صبح نخوابیدم یعنی فقط دو ساعت اصلا خواب به چشمام نمی یومد
وقتی به هوش اومدم ترسیدم که چرا دورم خلوته همش میگفتم نکنه نباشی ولی وقتی دیدمت خیلی از دردهارو از یاد بردم اگر چه تا خود صبح بیدار بودی ونذاشتی چشم رو هم بزاریم (من ومادر جونت) تا جایی که تو بخش ی که مابودیم معروف شده بودیم
اما از همه اینا بگذریم یه لبخند نازت به همه دنیا می ارزه
تو این یکسال با هم مسافرت رفتیم اصفهان،کاشان ،طبس،بیرجند(خونه بابابزرگ پدری)،وصد البته شمال که مامانی اگه ماهی یکبار نره دیگه هیچی وچقدر خوش گذشت،عروسی دایی رو دیدی،دختر خاله کوچولو تو رو دیدی(راحیل جون)،
دختر خوشکل مامان با وجودت همه روزها وشبهام پر شده از هیجان ،لبخند وشادی وگاهی هم اضطراب،راستی مامانی، اولین کفشتو برات خریدیم وشما پوشیدی ولی خوب زیاد باهاش راه نرفتی،اگرچه کفش زیاد داری ولی یکی که باهاش فعلا راحت باشی رو برات خریدیم
تو این هفته ای که گذشت با هم رفیتم شمال وخیلی خوش گذشت هوا بارونی وخنک ،همه بودن خاله ها ودایی وصد البته افطاری خونه مادر جون که خیلی حال میده
که اونجا دختر خاله رها وقتی داشت با مبین بازی میکرد افتاد وپااش درد گرفت ومتاسفانه دکتر گفت که پاهاش شکسته ومجبور شدیم گچ بگیریم
وباید تا چهل وپنج روز تو گچ باشه، البته وقتی داشتیم بر میگشتیم خیلی حالش خوب شده بود(خدا روشکر)،با هم رفتیم جواهر ده(رانسر)که خیلی فشنگ بود و وقتی شیشه ماشین رو پایین میدادیم دستا تو میبردی زیر بارون وکلی واسه خودت کیف می کردی . وذوق میکردی .مامانی واست یه گوشواره خرید که انشالله امروز دیگه مندازیمش
انشاله با عکسهای تولد وکلی نوشتهای قشنگ زود زود بر میگردم