پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

روزهایی که گذشت

1390/6/24 2:13
نویسنده : مامان جون
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم وهزاران بار ممنونم بابت تبریکات قشنگتون

عمری باشه بتونیم جبران کنیمچشمک

اگه احوالی از من و پرنیا پرسیده باشین که به لطف خدا بد نیستیم

تولد دختر نازم که برگزار شد البته ساده بود چون همه اقوام دورن ولی خوب تبریک ها و کادوهاشون  بدست ما رسید که از همشون ممنونم

روز قبل از تولد من و بابایی و پرنیا رفتیم و کیک روسفارش دادیم ، که یه کیک گیتار بود چون احتمال میدم هر طرحی که بگم اون طوری که دلمون بخواد در نمی یاد ، اون روز کمی وسایل گرفتیم

و فرداش بابایی کمی زودتر اومد و با هم خونمون رو تزیین کردیم با بادکنک

و مهمونهای عزیز مون که بعد از افطار اومدن (مگه میشد از فیلمهای زیبای ماه مبارک گذشتابرو) اومدن

شب خوبی بود وقتی آهنگ میذاشتیم ، پرنیا هم راه می رفت و هی نی نانی نای می کرد اما اون روز خیلی منتظر کادوی عمه پرنیا بودیم چون از پنج شنبه پست کرده بود اما خیال باطل که انتظار فایده نداشت و بعد یک هفته بدست ما رسید که یک سرافون خیلی ناز بود

کیک رو هم که با هم فوت کردیممژه البته آخرش بابای پرنیا موفق شد خاموشش کنهنیشخند و بازم روشنش کردیم که پسر خاله پرنیا هم فوتش کنه (مبین جون) و کلی دعاهای خوشکل واسش کردیمبغل

از کادوهاش بگم که ، همه پول آورده بودن البته این همه شامل خاله و دایی میشه چون مابقی نبودنناراحت

اون شب گذشت و واکسن پرنیا خورد به عید فطر که نزدیم

ولی چشم تون روز بد نبینه که دختر نازم چنان مریضی سختی گرفت که من مجبور شدم بعد از 15 روز از تولدش واکسن شو بزنم

شبا خیلی بی تابی می کرد و اصلا نمی خوابید و منم باهاش بیدار بودم

فقط گریه میکرد ، نگو بچه ام نمی تونسته نفس بکشه و آب دهنش رو قورت بدهگریه(الهی من فدات بشم)

دو بار بردیمش دکتر تا تونست کمی جون بگیرهنگرانو آمپول هم خورد تا یکم حالش بهتر شد

منم با پولهای که براش جمع شده بود کلی لباس واسش خریدم

خلاصه روزهامون میگذره و پرنیا هم روز به روز بزرگتر میشه و کارهای جدید می کنه (الهی قربونش بشم)

حالا دیگه به موهاش برس میکشهماچ

کنترل بر میداره کانال عوض میکنه و کل سیستم رو به هم میریزه

خودش با قاشق غذا بر میداره اگر چه هیچی تو دهانش نمیره و همه میریزهنیشخند

تازه هر چی می خوره به ما هم تعارف میکنه و اگه گاز بزنیم کلی هم ذوق میکنه

دائم بالشت به دست از این اتاق میره به اون اتاق

وقتی اماده مشیم واسه بیرون از مادستپاچه تره واسه رفتن

خودش دیگه الو میکنه

نمیدونم چرا دخترم جدیدا علاقه پیدا کرده موهامو بکشه و بزنهمتفکر (این همه زحمت بکش اینم جای دستت درد نکنه)

مخصوصا با موبایل که فقط هم می خواد دست خودش باشه وخودش حرف بزنه

فضولیاش وترکوندن وسایل خونه هم که همچنان ادامه دارهخیال باطل

این هفته وحتی همین امشب عروسی دعوت بودیم البته شمال ولی نرفتیم

خیلی دلمون می خواست ولی به خاطر پرنیا کنسلش کردیم چون هوا سرد شده میترسم بازم سرما بخوره

فعلا برم که شیطون خانوم بیدار شده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان ارميا
26 شهریور 90 9:00
چه فصليه ها ارميا هم مريض شد. 1 هفته تمام ولي هنوز خوبه خوب نشده و بينيش مي گيره. پرنيا جون رو ببوسين.
سودابه
26 شهریور 90 19:06
به به تبریک تبریک تبریک . تولدت مبارک عزیزم .
مامان ابوالفضل
27 شهریور 90 12:33
سلام سلام سلام الهی تولدت مبارک پرنیا جون همیشه شاد باشی گل دخترم
مامان یگانه زهرا
29 شهریور 90 0:46
گوگولیه خاله، ایشالله که همیشه سلامت باشی
مامان بهار و باران
29 شهریور 90 20:03
بازم تولدت مبارک ناراحت شدم که مریض شده بودی اونمبعد از تولدت ایشالله همیشه صحیح و سالم باشی
مامان سید ابوالفضل
31 شهریور 90 1:53
مامان پرهام
1 مهر 90 14:08
تولدت مبارک عزیزم! چه مامان و بابای خوبی داری که به خاطر تو قید سفرشون رو زدند
مامان علي
3 مهر 90 0:45
تولد تولد تولدت مبارك . ايشاءا... 120 ساله بشي .