روزهایی که نبودیم
سلام جوجه طلا مامان
خیلی دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود اما خودت که میدونی تو این مدت مامانی چقدر درگیر بودم
وچه اتفاقاتی افتاد
عسلم هر روز داری ناز تر میشی
خوشحالم که کم کم داری کلمات رو می گی
ودل من وبابایی با گفتن مامان وبابا گفتنت آب میشه
کلمه هایی که یاد گرفتی
مثل آب،نی نی،دده،آره،بله و........ هر وقت واست عمو زنجیر باف می خونیم تو هم بلافاصله یله می گی
بوس هوایی می فرستی
وخیلی جالبه که دوس دای تو همه کارها کمک کنی
ولی جالبه که ماشالله کتک زن ماهری شدی وصد البته لجباز،وقتی یه چیزی رو بهت نمیدم دیگه خونه رو رو سرت خراب می کنی
الهی قربون اون دستای نازت بشم که خوب چنگ میندازی
عزیز دلم سفر بیرجند مون خیلی خوب بود وخیلی خوش گذشت
وهمه از دیدنت خوشحال شدنن وطبق معمول مارو شرمنده خودشون کردن ،مخصوصا عمه جونت که حسابی برات سنگ تموم گذاشت وکلی برات وسیله های خوشکل گرفت مثل صندلی بادی ویه اسب خوشکل .ونی نی ناز عمه که هزار ماشالله خیلی خوشکله
.حسابی از تو هم حساب می برد ووقتی دات رو می شنید شروع می کرد به گریه کردن
اگر چه مامانی اونجا خیلی مریض شد ولی بازم خوب بود ولی لحظه های بد سفر مون موقع بر گشت بود که هم شما وهم بابایی مریض بودین و از همه بدتر که من یه اشتباهی کردم ویه مسیر رو اشتباه رفیتم
اما خدا رو هزاران بار شکر که همه چیز به خیر گذشت .لحظه های بدی بود بنزین ماشین رو خونه آخر بود وجاده خلوت وهر لحظه خراب تر میشد
تو هم خواب بودی
از این میترسیدم که اگه بنزین تموم کنیم چیکار باید بکنیم
اماخدا روشکر که تو راه یه چوپان رو دیدم وازش سوال کردیم ودیدم با این اوضاع دو ساعت دیگه باید بریم که اصلا بنزین تموم می کردیم، تصمیم گرفتیم که بر گردیم
وزود هم متوجه شدیم وهمه چیز ختم به خیر شد ،بماند که من چقدر به خاطر اشتباهم غصه خوردم وتصمیم گرفتم که دیگه در این گونه موارد نظر ندم
وقتی هم که بر گشتیم تا چند روز همه ما مریض بودیم
اما داستان به اینجا ختم نشد پدر جون (بابای مامانی)
از قبل رفتمون پاهاش درد می کرد ودارو مصرف می کرد اما یکدفعه کمرش هم درد گرفت ودیگه حتی نمی تونست راه بره
من تو بیر جند فهمیدم اما فکر نمی کردم خیلی حاد باشه،ولی وقتی برگشتیم تازه فهمیدم نمیدونی عزیز دلم چه حالی شدم
تمام لحظه هام پر بود از اشک وگریه (واقع نمی تونم توصیف کنم)دست ودل مامانی به هیچ چیز نمی رفت
تمام ناراحتیم از تنهایی بود که ما هیچ کدوم دور شون نیستیم
این همه زحمت ماها رو کشیدن اما هر کدوم از بچه ها تو یه شهر
تمام شب و روز کارم فقط دعا کردن بود
خدا رو هزاران بار شکر که الان بهتره ووقتی خودم دیدمش دلم آروم گرفت
خدای خوبم ازت ممنونم .عزیزم حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای عاشق پدر و مادرم وهمچنین تو هستم
فقط دعا می کنم خدای سایه بابا ومامانها رو بالا سر بچه هاشون نگه داره وهمیشه تنشون سالم باشه
که واقعا بزرگترین تکیه گاه ما بچه ها هستن
عزیزم عاشق این عکست هستم