پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

اومدیم با عکس

سلام میدونم خیلی دیر شده اما برای همه دوستای خوبمون ارزوی سالی سر شار از شادی وسلامت می کنم دقایقی قبل از سال تحویل کشت مارو تا یه ژست بگیره دختر همیشه عصبانی من دختر خاله وپسر خاله که هر لحظه با هم در دعوا هستن وبدون همم نمی مونن عاشقتم مامانی   این بنفشه های خوشکل تقدیم به همه دوستای خوبمون       ...
15 فروردين 1392

احوالات پرنیا خانم

سلام دخترک ناز مامان کار من دگه از معذرت خواهی گذشته برای همین میرم سراغ حرفام دردونه من ،خیلی بزرگ شدی اینروزا مثل بلبل حرف میزنی ومثل یه ضبط سوت هر حرفی که از دهان من وبابا در بیاد تو هم تکرار می کنی،فوق العاده حواست جمعه وهیچ چیزی از ذهنت نمیره،وقتی بیرجند بودیم دست بابابزرگ سوخته بود بعد دو ماه که باهاش حرف زدی اولین چیزی که پرسیدی ازش این بود دستات خوب شد،بنده خدا بابابزرگت که اصلا از ذوق نمیدونست چی بگه به یخچال میگی یچخال واکس میگی واسک لباس بپوشیم میگی لباس بتوشیم(این کلمه رو که میگی مبین میمیره از خنده) کلا ف رو با لفظ س میگی پای ثابت رایش کردنی واز من جلوتر رو میز اریش نشستی وخلاصه به لب ودماغ همه جا رو ارایشی می کنی ...
5 بهمن 1391

دخمل مامان

سلام عزیز دلم فقط می خوام دو تا عکس ذارم نمی دونم بهت چی بگم:شنل قرمزی مامان ،اما شنل نداری که کلاه قرمزی ،آخه فقط کلاه قرمز داری دماغت اصلا به اون شبیه نیست حاجی فیروز،اونم که مرد بود پس تو می شی همون موش موشی مامان     فدای خنده هات بشم،با هر خنده ات تمام غم ها وغصه های من وبابا از بین میره مرسی بابایی که عکس های خوشگل از پرنیا می گیری ...
20 آبان 1391

این چند روز

سلام دخترک نازم تعطیلات هم تموم شد وما بر خلاف بقیه وقتها جایی نرفتیم وخونه موندیم وکار مون همش به مریضی ومریض داری گذشت هم تو و هم من وهم بابایی البته الان من وبابا خوبیم اما شما همچنا  سرفه می کنی وبا هر سرفه کردنت دل من آب میشه،چشمات قرمز میشه وپر اشک تو این ماه دو بار بردمت دکتر اما انگار نه انگار حالا پناه بردم به چیزهای گیاهی تا ببینم اثر داره یا نه کلا تو این هفته دو روز مهد بردمت وبقیه اش هم که مریض بودی،الان با شرایط اونجا بیشتر کنار میایی ومن کمی خیالم راحت تر شده،فقط سرفه هات خوب بشه دیگه غمی نداریم دیروز با بابایی یه سر بردیمت پارک وکمی بازی کردی ،اخه تو این چند روز همش بهونه پارک رو می گرفتی ومن هم میترسیدم ببرم...
14 آبان 1391

....

سلام دخترک نازم تو هیچ وقت اوج دوست داشتن منو نمی فهمی مگر زمانی که خودت مادر بشی،نمیدونی چقدر عاشقتم وبا تمام وجودم می پرستمت،تمام لحظه های زندگی من خلاصه شده تو وجود تو،همیشه شاد وسلامت باشی                                               دوست دارم دختر شهریوری من حرف برات زیاد دارم اما نمیدونم از کجا بگم،از این که این مدت مامانی واقعا داغون شدم تا پدر جون حالش خوب بشه لحظه های سختی بود اما خدا رو هزار بار شکر که...
28 مهر 1391

روزهایی که نبودیم

سلام دخترک نازم درست روز تولدت من وشما همراه خاله  محبوبه وشوهر خاله که چند روزی مهمون ما بودن رفتیم شمال فکر کنم این بهترین کادوی تولد واسه تو بود که دو هفته عالی رو اونجا گذروندی اما مامانی قبل تولدت شما رو بردم طلا فروشی ودو تا النگو ناز واست گرفتم نمیئونی داشتی چیکار می کردی به هر النگویی که من وخاله دست میزدیم تو هم می خواستی امتحان کنی ،همش دلهره داشتم چطوری باید النگو رو تو دستت بکنم که خیلی خوب خودت دستاتو بردی جلو وآقای طلا فروش هم انداخت تو دستت روز تولدت یه کیک کوچولو گرفتیم تو راه و اونجا با خاله ها ومادر جون ودایی تولد تو جشن گرفتیم البته بدون حضور بابایی وهدف کلی جمع کردن کادو بود که با موفقیت انجام شد تا به و...
27 شهريور 1391

تولد

فرشته کو چولو من تو قشنگ ترین هدیه از جانب خداوند برای من وبابات هستی با تمام وجودم دوست دارم                                                     تولدت مبارک
6 شهريور 1391