پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

سلام دوباره

سلام عزیز دل مامان میدونم مامان خوبی نبودم وخیلی دیر دارم برات می نویسم خودت که میدونی چقدر دوست دارم دختر نازم اینروزا مامانت زیاد حال خوبی نداره واصلا دست ودلش به نوشتن نمیره کلی خاطره های خوب اما اصلا نمی تونم بنویسم تو این مدت یه اتفاقاتی افتاده که کلا مامانی اصلا دل ودماغ هیچ کاری رو نداره ودلش از همه پره هر بار خواست بنویسم نتونستم و دلم نمی خواست با نوشته هام وب قشنگ تو خراب کنم   خدا رو شکر که یه ماه رمضان دیگه کنار ما هستی ،  ومن هر روز دارم بزرگتر شدن تو رو می بینم .هر روز شیرین تر میشی کارهایی می کنی که دل من وبابایی رو آب می کنی خجالت می کشی ،خودتو لوس می کنی،جدیدا تا یه کاری می کنیم بهمون میگی بچه بد ...
16 مرداد 1391

توضیح کوچیک

سلام به روی ماه همه دوستای گل من وپرنیا جون ببخشین که اینبار خیلی تاخییر داشتیم چه کنیم تابستون شده وخونه مادری مارو می کشه به سمت خودش جای همه شما دوستای با معرفت واقعا خالی هوا عالی وهمه خواهرها بدون شوهر(به یاد دوران مجردی) کلی با هم کیف کردیم واز همه مهمتر پرنیا خیلی اونجا روحیه اش شاد بود وتو کل روز فکر کنم فقط 2 ساعت تو خونه بود اگر چه دلمون می خواست بیشتر بمونیم اما طفلی بابای پرنیا اونم تنها بود وفکر کنم یه هفته دیگه می موندیم با مشت ولگد ما رو می اورد دوستای  گلم این پست رو نوشتم تا شما ها بی خبر نباشین خیلی زود بر می گردم وبه همه دوستای خوب مون سر می زنم بهار عزیزم ازت ممنونم امیدوارم با خبرهای خوب بر گردی ...
3 تير 1391

پرنیای شیرین زبون

  چند روز پیش که داشتم قران می خونم وقتی کارم تموم شد دیدم صدایی ازت در نمی یاد بله، خانوم خانوما چادر به سر قران رو باز کرده بود ومثلا داشت قران می خوند واقعا خیلی لحظه قشنگی بود نمیدونم چرا یادم نبودا زت عکس بندازم. ازت می پرسم اسمت چیه: پرنا مامان رو دوست داری؟بله چندتا؟10 تا بابا کجاست؟اداره وقتی میگم بریم پارک دیگه سر از پا نمی شناسی ،عاشق تاپ وسرسره هستی اینم چند تا از عکس از پرنیا جون که با موبایل گرفته شده می خواستیم بریم پارک گلم از حموم اومده عاشقتم عزیز دلم   ...
25 ارديبهشت 1391

مادر

  مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی توی روزگار غربت با غم دل آشنایی مینویسم از سر خط مادر ای معنی بودن مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن   زن شکوفه ایست که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی موقع گل کردن عشق ورزیدنی ودر وقت پژمردن پرستیدنی است روزت مبارک مادر این روز  رو به همه مادرهای عزیز علی الخصوص مامان ناز خودم ومادر شوهر عزیزم تبریک می گم انشالله سایه شون همیشه بالای سر ما باشه وبرای همه مامانهایی عزیزی که در بین ما نیستن طلب امرزش از خداوند میکنم هیچ حسی قشنگتر وزیباتر از این نیست که دخترت مامان صدات کنه نازنین من ،امید زندگی من،خیلی دوست دارم آغوش من همیشه جایگاه امن تو خواهد بود پ.ن 1:طبق معمول ...
24 ارديبهشت 1391

اردیبهشت وروز معلم

سلام دخترک ناز مامان اینروزها عجیب هوای شمال افتاده به سرم اخه گل مامان الان اونجا پره از عطر بهار نارنج وهمه جا پره از سر سبزی،همه تو مزرعه هاشون مشغول کارن میدونی گل خوشکلم مامانی عاشق اردیبهشته ،انگار واقعا بهشت خدا روی زمین تو این فصل معلوم  میشه اگرچه هفته پیش با خاله اینا  رفتیم شمال واقعا عالی بود وقتی نیمه های صبح به شهر خودم رسیدیم عطر بهار نارنج ادمو مست می کرد اون دوروز کلی به همه ماها خوش گذشت شما که اصلا تو خونه نبودی همش تو حیاط مشغول بازی بودی پرنیا جون خیلی ناراحتم که تو مثل مامانی وبقیه خاله ها ودایی نمیتونی از اون فضا لذت ببری وهمش تو اپارتمان هستی اینروزها خیلی حس مالکیتت قوی شده وبه هیچ کسی اجازه...
16 ارديبهشت 1391

دخترم دیگه خانم شده

سلام شکوفه خوشکل من اومدم واست بنویسم تا تو ذهنم بمونه وخودتم بزرگ شدی بخونی که مامانی با چه مشقتی تونست شمارو از شیر بگیره حدود 2 ماه طول کشید اما خدا روشکر الان دوروزه که اصلا شیر نخوردی ومن خیلی خوشحالم وجالبه که اصلا بهونه هم نمی گیری چون خیلی وابسته شده بودی وهر 10 دقیقه شیر می خواستی واصلا غذا نمی خوردی شب تا صبح هم بیدار بودی اوایل خیلی سخت بود اما خوبی عید این بود که اونجا شلوغ بود وتو راحت تر با این موضوع کنار اومدی حالا دیگه واسه خودت خانم شدی ومامانی دو شبه که راحت سر رو متکا میذارم ومی خوابم خیلی خیالم راحت شده که این موضوع هم به خوبی تموم شد. این روزها خیلی شیطون تر شدی وکلی ورجه وورجه می کنی.دیگه یخچال مون از د...
28 فروردين 1391

اولین پست 91

یه سلام بهاری به روی ماه همه دوستای خوبم عید تون مبارک باشه(البته با تاخیر زیاد) انشالله که امسال برای همه پر باشه از شادی وخوشی هیچ ارزویی به دل هیچ کس نمونه البته از نوع خوبش تعطیلات ما هم با یک عدد دختری شیطون خلاصه به پایان رسید وما رضایت دادیم که بر گردیم خونه خودمون نمیدونم واقعا از کجاش بگم از هوای سرد وبارونی که جرات بیرون رفتن رو نداشتیم ویا از هوای گرم ودلپذیرش خلاصه توی این یک ماه ما همه فصل ها رو تجربه کردیم ودر پایان با دست وصورت سوخته بر گشتیم خونه خودمون.تو تعطیلات که پرنیا خانم خوووووووووووب با ما همکاری کرد دست وکمر که برای من نموند دختر نازم مریض شد ودو بار بردیمش دکتر که فایده نداشت تا خلاصه رفت پیش دکت...
22 فروردين 1391