پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

کارهای پرنیا

سلام گل قشنگ زندگیم پرنیای خوشکلم بازم ماه مبارک رمضان اومده با این فرق که امسال به جمع دونفره ما یه گل خوشکل  اضافه شده اگر چه پارسال هم تو بودی اما با این فرق که ما دوتا تو خونه خودمون نبودیم عزیز مامان، همیشه بهترین وقشنگ ترین خاطره ها واتفاقها تو این ماه برای مامانی پیش اومده اولیش آشنایی با بابایی ودومیش تولد تو گل خوشکلم اگر چه کمی دلتنگم ،به یاد پارسال خونه پدر جون که بودم دختر نازم جونم برات بگه 25 روز دیگه یک سالت تموم میشه وتو چقدر زود بزگ شدی حالا قشنگ چهار تا دندون خوشکل داری وتازه دوتای دیگه هم داری در میاری شبها خوابت بهتر شده وکلا بیشتر می خوابی خوب غذا می خوری وعاشق خیار وهندوانه هستی عزی...
11 مرداد 1390

اندر احوالات ما

سلام به همه دوستای خوبم و نی نی کوچولو های نازشون تواین مدت که نبودیم اتفاقات زیادی برامون افتاد هم خوب وهم بد (دعا می کنم برای همه اتفاقهای خوب بیفته)قبل از اینکه بخوایم راهی مشهد بشیم یه روز که برای خرید رفته بودیم موقع برگشت تصادف کردیم ،چشموتون روز بد نبینه،خدا رو شکر پرنیای عزیزم طوریش نشد فقط تو این تصادف من اذیت شدم وماشین مون.اما باز هزار مرتبه خدا رو شکر که هیچ آسیب جدی به ما نرسید ولی شوک بدی بهمون وارد شد ،پرنیا که خواب بود وبا اون ضربه شدید بیدار شد واصلا آروم نمی شد ومنم از ترس گریه می کردم و گردن و دست و پاهام که حسابی درد می کرد،خلاصه اون روزا گذشت ،وجای همه شما دوستای نازنین خالی رفتیم مشهد،وتو این مدت هم ماشین مون رو...
28 تير 1390

مسافرت

سلام به همه دوستای خوبم به همه کوچولو خوشکلا راستش یه چند مدتی نبودیم ،جاتون خالی با پرنیا جون رفته بودیم مسافرت(هیچ سالی مثل امسال من مسافرت نرفته بودم البته پا قدم خوشکل ماما ن بوده)جاتون خیلی خالی یه دوهفته ای اونجا بودیم به همرا مادرجون وپدر جون پرنیا وصد البته جوجه های خاله بزرگه و خاله وسطی از دخمل کوچولوش که هر چی بگم کم گفتم(نو رسیده) راحیل جون ،ریز میزه با چشمهای طوسی خوشکل وعین بلور از بس که سفیده این بچه، و ازرها خوشکل خودم که ماشالله واسه خودش خانومی شده وزبون داره که نگو، من به معنای واقعی ،تا هم دعواش می کنی میگه منو دوس نداری از بس که این بچه حرف میزنه وسوال میپرسه اما از هر چی بگذریم از پرنیا خانم نمیشه گذشت که حسابی ...
14 تير 1390

روزانه های پرنیا

اومدم که بنویسم با کلی حرف اما الان هیچی به ذهنم نمی یاد طبق معمول پرنیا جون رو خواب کردم تا بتونم بیام چند خطی براش بنویسم احساس می کنم امروز مامان خوبی نبودم چون خیلی سرش داد زدم .به معنای واقعی منو بود وقتی هم که سرش داد می زنم ، چنان نگاهی منو می کنه که خودم وحتی بغضم می گیره اما به خدا نه به هیچ کاری میرسم تازه یاد حرف های (مامان محمد جون) می افتم ،طفلی نمی دونه که همه همین طوری هستن .             کوچولوی دوست داشتنی من منو ببخش ، بدون که خیلی دوست دارم تو این مدت که نبودیم خدا یه بار دیگه بازم لطف شو شامل حال ما کرد و پرنیا جونم صاحب یه دختر خاله ناز و گوگولی شد به ن...
27 خرداد 1390

عشقم..........نفسم........10 ماه با هم بودنمان مبارک

دخمل نازنیم اولین شب ورودت بدنیا تا خود صبح گریه کردی همش با خودم می گفتم یعنی تا چند وقت باید اینطوری باشه اما خوب خدا رو شکر بهتر شدی و فهمیدیم از گرما بوده دلیل گریه هات اما خوب به همین جا ختم نشد چه شب هایی که تا خود ٤ صبح بیدار بودی و مدام گریه می کردی اوایل دوس نداشتم رو پا بزارمت میترسیدم بد عادت بشی ، اما گریه های شبانه ات دیگه چاره ای برام نذاشت نخواستم بهت پستونک بدم اما بازم تنهایی نمی تونستم ، خیلی سخت بود هر چقدر که زمان گذشت تو بزرگتر شدی ومن با خودم که ایا تو می خندی، غلت میزنی، چهار  دست وپا راه میری حالا دیگه شبها تا ٤ بیدار نمی مونی ودیگه دل پیچه نداری ، اما خوب خدا نکنه بد خواب بشی حالا هر چند ساعت...
6 خرداد 1390

مسافرت

سلام به همه دوس جونای کوچولو خودم که خیلی دوسشون دارم ( از طرف پرنیا ) با یه عالمه بوس پرنیا جون هم خوبه وروز به روز داره خوردنی تر و شیرین تره میشه وقتی بابایی نازش می کنه یه لبخند ملیح میزنه و سرشو پایین میاره آخر این هفته قراره خانوم کوچولو ما با من و باباجونش بره مسافرت اونم یه شهر دور پیش بابابزرگ و مامان بزرگش که هر بار زنگ میزنن دلشون واسش پر می کشه کلی پشت تلفن نازش میدن وصد البته پرنیا هم با جیغاش وحرفاش (با زبون خودش) اونا رو خوشحال میکنه اما نکته جالب اینجاست که عمه پرنیا خانم هنوز این گل ما رو زیارت نکرده چه شود خیلی مشتاقه البته دلیل ندیدنش اینه که عمه پرنیا جون خودشم یه نی نی داره(خدا براش حفظ کنه) کلی همشون ذوق دار...
2 خرداد 1390

مادر

مادرم هستی من زهستی توست ، تا هستم و هستی دارم دوست          آبی ترین ، دریایی ترین و آسمانی ترین تقدس زندگیم ، دستانت را بوسه میزنم                                                 روزت مبارک نازنیم مامان نازم نمیدونم از کدوم لحظه ها و قسمت های زنگیم بگم که تو اونجا نباشی با تمام وجود حس قشنگ تو درک می کنم چون الان خودم مادرم و تازه الان میفهم چقدر عاشقانه و چه اندازه دوستم داشتی و داری حیف که ازت دورم و نمی تونم اونطور که شایسته و در خور وجودت باشه ازت تشکر کنم نمیدونم از کدوم لحظه ها اسم ببرم و ازت تشکر کنم چون اندازه ای نمیتونم براش پیدا کنم تو تمام غمهام با من گریستی و تو تمام شادیهام همراه من بودی مامان نازم منو ببخش ا...
2 خرداد 1390